جدول جو
جدول جو

معنی خون گرفتگی - جستجوی لغت در جدول جو

خون گرفتگی(گِ رِ تَ /تِ)
صفت خون گرفته. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خون گرفتن
تصویر خون گرفتن
در پزشکی خارج کردن خون از بدن به وسیلۀ سرنگ یا برش پوست و مانند آن، حجامت کردن
فرهنگ فارسی عمید
(رَ تَ / تِ)
عمل رفتن خون. عمل جاری شدن خون. بیرون شدگی خون از رگ یا عضوی بی اختیار شخص
لغت نامه دهخدا
(گِ رِ تَ / تِ)
تعفن. بدبویی. گند. (فرهنگ فارسی معین) (ناظم الاطباء) ، دارای بوی. آنکه بوی دهد. آنچه بوی دهد. بویا. معطر:
بشمشاد بوینده عنبرفروش
بیاقوت گوینده در خنده نوش.
اسدی.
روان را بشمشاد بوینده رنج
خرد را بمرجان گوینده گنج.
اسدی.
رخشنده تر از سهیل و خورشید
بوینده تر از عبیر و عنبر.
ناصرخسرو.
گیسوی تو شهبال همای نبوی دان
بوینده چو مشک تبت و تنکت و تمغاج.
سوزنی (دیوان چ شاه حسینی ص 145).
، حاست (حاسۀ) شامه. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(گِ رِ)
احمق. ابله. (ناظم الاطباء) ، خون گیر. رجوع به خون گیر شود
لغت نامه دهخدا
(گِ رِ تَ / تِ)
حالت تهوع و دوار سر که بعض مردم را در ارتفاعات دست دهد. تهوع در ارتفاعهای بسیار. سرگیجه و غثیان که بعض کسان را در ارتفاعات دست دهد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(گِ رِ تَ / تِ)
آنکه خون او را بفصد و حجامت گرفته اند. کسی که خون وی از تن بیرون شده باشد، کسی که فتوای کشتن او را داده باشند، مشرف بمرگ. (ناظم الاطباء) ، آنکه او را حالی غیرعادی پس از قتل نفسی دست دهد. آنکه قتلی کرده و خار خار این قتل او را بوسواس اندازد. (یادداشت مؤلف) ، آنکه قتلی کرده و آن قتل پاپیچ او شده باشد و بقتل رسد. خون گیرشده. (یادداشت مؤلف) ، اجل گرفته. (آنندراج). اجل رسیده
لغت نامه دهخدا
(دَ)
بیرون کردن خون از تن بفصد یابحجامت. فصد کردن. حجامت کردن. (یادداشت مؤلف). رگ زدن. خون گشادن. خون کشیدن. (آنندراج) :
خونم بجوش آمده تا خون گرفته ای
من خون گرفته ام تو چرا خون گرفته ای.
مظفرحسین کاشی (از آنندراج).
کند است به اعضای تنم نشتر فصاد
خون از رگ من نشتر فصاد گرفته.
علی خراسانی (از آنندراج).
، قصاص گرفتن:
انتقام از چرخ با طبع ملایم می کشم
پنبه از نرمی ز چشم ساغر می خون گرفت.
مفید بلخی (از آنندراج).
- خون گرفتن کسی را، به انتقام کسی گرفتار آمدن:
نگیرد خون ما آن کینه جو را
اگر صد نیزه از جا جسته باشد.
طغرا (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(گِ رِ تَ / تِ)
الفت. انس، تعود. اعتیاد. عادت یافتگی
لغت نامه دهخدا
تصویری از بوی گرفتگی
تصویر بوی گرفتگی
تعفن بدبویی گند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خون گرفتن
تصویر خون گرفتن
حجامت کردن
فرهنگ لغت هوشیار